هاشمی‌رفسنجانی روند اصلاحات را در گفت‌وگو با «شرق» بازخوانی کرد مسعود رفيعي‌طالقاني آيت‌الله جزو تاريخ جمهوري اسلامي است و تاريخ جمهوري اسلامي، نمي‌تواند نام اكبر هاشمي‌رفسنجاني را از صفحات خود بزدايد، هرچند در طول سي و اندي سالي كه از انقلاب مي‌گذرد جريان‌ها و نحله‌هاي فكري - سياسي بسياري برخاسته‌اند و سپس به‌زودي بر افتاده‌اند اما هاشمي خود، يك تنه، يك نحله بوده است. قضاوتش هم به آساني ميسر نيست، چرا كه در تاريخ 30ساله ايران كارنامه پر فراز و نشيبي دارد. يك روز تئوري‌پردازان اصلاح‌طلب نوشتند نمي‌توان بر دستگاه فكري و انديشگي آقاي هاشمي نظر نقادانه انداخت، زيرا او اساسا به آن معناي تئوريك، دستگاه فكري روشني ندارد و بيشتر مرد ميدان بوده است. شايد همين بهترين تفسير باشد زيرا هاشمي در زيست سياسي – اجتماعي‌اش چه قبل از انقلاب اسلامي و چه بعد از آن در ميانه كارزار بوده است با خواست‌هاي خود و پراكسيس خودش. آنچنانكه هنوز هم - گرچه در دو سال گذشته متهم به سكوت معنادار سياسي است – در ميانه كارزار است، با اين تفاوت كه امروز، آماج حملات بسيار است و شايد سرخورده از جبر تاريخ باشد! اين يك گفت‌وگوي سياسي با وي نيست بر‌خلاف آنچه همگان اين روزها انتظارش را مي‌كشند - كه آقاي هاشمي حرف‌هاي دلخواه آنان را بزند و او بي‌توجه به اين موضوع حرف‌هاي دلخواه خودش را مي‌زند – بلكه بيشتر يك گفت‌وگوي تاريخي است با يك مولف تاريخ. كسي كه در هواي استبدادي دهه 40 شمسي كتاب اميركبير قهرمان مبارزه با استعمار را نوشت و بحق مي‌توان گفت كتابي است كه مي‌تواند مرجع قرار گيرد. فاصله اما از هاشمي مولف تا هاشمي سياستمدار زياد نيست و نمي‌شود خيلي به تفكيك اين مرزها پرداخت. او در تمام سال‌هاي بعد از نوشتن اميركبير خواسته است كه اصلاح‌گر و توسعه‌گرا باشد كه بحث درباره توفيق يا عدم توفيق آن در اين مجال اندك نمي‌گنجد. با اين وصف اما يك روز سردار سازندگي بود و روزي ديگر سازندگي‌اش به سراب تشبيه شد و روز سوم رفت در زمره آنان كه اشرافيت را در ساخت جمهوري اسلامي رواج داده‌اند. اما حالا چند سالي است كه او سياسي‌تر از هميشه ديده مي‌شود و نيز مطالبات از وي سياسي‌تر از هر زمان ديگر است. گفت‌وگوي پيش‌رو درباره اميركبير است و مولفي كه از او نوشته و بعد توانسته است بر مسند چون اميركبيري تكيه زند و سپس به زودي ناكام شده. گرچه هنوز هم كسي نمي‌داند آيا هاشمي در فرجام سياست‌ورزي خويش است يا نه. در ضمن نگارنده اين سطور برخلاف خيلي‌ها كه مي‌گويند هاشمي سكوت كرده است، وقتي در برابر او نشست در او نشانه‌هايي از سكوت نديد. هاشمي سكوت نكرده است بلكه هاشمي ‌حرف خود را می‌زند. ‌جناب آقاي هاشمي ابتدا از وقتي كه در اختيار ما گذاشتيد، تشكر مي‌كنم. برايم خيلي جالب بود كه نخست نه به عنوان كسي كه در ساختار جمهوري اسلامي هميشه حضور فعال و درجه بالايي داشته، بلكه به عنوان يك مولف و به خاطر نويسنده كتاب «اميركبير قهرمان مبارزه با استعمار» خدمت حضرت‌عالي رسيديم. پرسش نخست مربوط به دغدغه شما در سال 1346 است كه كتاب اميركبير را نوشتيد. شما براساس چه دغدغه‌اي در آن سال كه اوج خفقان رژيم شاه بود دست به نگارش اين اثر زديد؟ خصوصا اينكه در نهاد روحانيت هم كمتر كسي به يك مساله مهم تاريخي مي‌پرداخت و با يك متدلوژي علمي اقدام به نوشتن كتاب مي‌كرد. از دغدغه خودتان درباره نوشتن كتاب اميركبير بفرماييد. بسم‌الله الرحمن الرحيم، تقريبا از كودكي و دوره نوجواني با زمينه اين مسايل آشنا بودم و زندگي در روستا و به اضافه مسايلي كه بعدا در قم با آن مواجه شدم، چون فضا يك مقدار باز شده بود و اينكه در حوزه هم مسايلي بود و باز از نيمه دهه چهارم يعني از سال 35 يا 36 كه مجله و سالنامه داشتيم در كار مطبوعاتي بيشتر با اين مسايل آشنا شدم. مجموعه اين عوامل كه با هم تاثيرش را مي‌سنجيم، فكر مي‌كنم مقدمه رسيدن به مرحله‌اي شد كه اقدام به نوشتن كتاب اميركبير كردم. شايد دوران كودكي در روستا پس از تولد در سوم شهريور 1313 كه خيلي زود به جنگ دوم جهاني رسيديم و مشاهده سختي‌هاي دوران جنگ كه مردم خيلي زجر كشيدند و درك قحطي آن زمان نيز در اين خصوص موثر بود. ‌‌ سال 1320 سال اشغال ايران بود كه هفت سال قبل از آن، شما هفت ساله بوديد... من كودك بودم كه در سال 1314 جنگ شروع شد، اما مشاهداتي كه در روستا مي‌كرديم، روستاي ما خيلي منزوي بود و اصلا رابطه‌اي با شهر نداشت. ناامني خيلي شديد بود. دزدها مي‌آمدند و غارت مي‌كردند. بيكاري واقعا كشنده بود. خيلي خوب يادم است كه يك كارگري حاضر بود تمام وقت كار كند براي اينكه يك كيلو ارزن بگيرد. آن زمان جو و گندم كه نان مردم بود، كمتر پيدا مي‌شد. ارزن مي‌كاشتيم زود جواب مي‌داد و محصول خوبي هم بود. منتها براي نان نبود. ولي خيلي از مردم يونجه و منداب و سبزيجاتي كه معمولا براي خوراك انسان نيست را مي‌خوردند كه اگر همين هم گيرشان مي‌آمد، راضي بودند. اينها زمان رضاخان بود كه كلي ادعاهاي بزرگ بزرگ مي‌كردند. البته اين شرايط در زمان جنگ بود اما با اين اوصاف در خانواده، ما مقداري آب و زمين داشتيم و مي‌كاشتيم و هزينه‌هاي سالانه خانواده تامين مي‌شد. شرايط آنقدر سخت بود كه بايد گندم‌ها را جايي مخفي مي‌كرديم. و الا مي‌بردند. به مردم هم در حد امكان كمك مي‌كرديم. آن دوره با ديدن آنچه مي‌گذشت مثل زورگويي امنيه‌ها كه با اسب به ده مي‌آمدند و خيلي زور مي‌گفتند. اين حالاتي بود كه در روستا مشاهده كردم. وقتي هم كه بعد از شهريور 20، كم‌كم فضا قدري باز شد، ولي طول كشيد تا آثار اين فضا به روستاها رسيد. در سال 1327 به قم رفتم. در قم فضاي حاكم، فضاي سياسي - مذهبي بود ملي‌گراها و توده‌اي‌ها هم بودند. آنجا ديگر در مسايل سياسي و وضع كشورهاي زورگو و استعماري وارد شده بوديم. وقتي كه كار مطبوعاتي‌ام را شروع كردم، به عمق مسايل وارد شدم. قبل از اينكه من اميركبير را بنويسم، سرگذشت فلسطين را ترجمه كردم. مقدمه‌اي نوشتم كه اگر شما آن مقدمه را ببينيد، متوجه مي‌شويد كه من در آن زمان چه حالتي نسبت به استبداد و استعمار داشتم. در بخشي از مقدمه اين كتاب در مورد تجاوزات استعمارگران آمده است: استعمار: شايد در تمام الفاظ روي زمين، هيچ لفظي به سرنوشت شوم و نفرت‌بار كلمه «استعمار» مبتلا نشده باشد. قبل از آنكه بشر به غارت و چپاول كشورهاي ضعيف و بي‌پناه به شكل سياسي دست بزند، اين لفظ در رديف بهترين و آبرومندترين الفاظ قرار داشته است. كشورهاي بزرگ توسعه‌طلب، وقتي كه به فكر غارت ثروت و اعتبار كشورهاي ضعيف افتادند و از طرفي مايل بودند آنان را دزد و غارتگر و ياغي و طاغي نامند، گرچه عمل آنها خيلي بي‌شرمانه‌تر از دزدان عادي باشد، كلمه آبرومند «استعمار» را دستاويز قرار دادند؛ لفظي كه در ظاهر نويد سعادت و ترقي و تكامل مي‌دهد، روح مي‌دهد و اميد ايجاد مي‌كند. اين كلمه را برگزيدند تا ادعا كنند: ما براي تامين سعادت و رفاه شما آمده‌ايم كه دست شما را بگيريم و به قافله تمدن برسانيم و از همه مزاياي كشورهاي متمدن برخوردار سازيم: زندگي بهتر، لذت بيشتر، بهره‌برداري كامل‌تر از امكانات طبيعي و انساني. اين لفظ كه چنين مفهومي وسيع، عالي، دلفريب و ارزنده‌اي دارد، براي چنان هدف وحشيانه، خائنانه و بي‌رحمانه‌اي برگزيده شد و شايد براي اولين بار همه جنايات بشري با ظاهر بسيار فريبنده براي مدت نامعلومي جلوه كرد. غارت عقل و شعور: سرانجام آبروي يك لفظ و تعليمات غلط و دروغ كليسا براي هميشه نمي‌توانند در مقابل واقعيات مسلم و محسوس مقاومت كنند. جنايات استعماري چيزي نيست كه براي هميشه پشت پرده بماند. اينها مي‌خواهند در برابر چشم مردم از همه چيز آنها بهره بگيرند، خونشان را در شيشه كنند، مال و جان و ناموس و شرافت و حقوق سياسي- اجتماعي- اقتصادي و... در مورد مردم استعمارزده بايد مفهوم و مصداق نداشته باشد از اين رو بايد قبل از هر چيزي، عقل و ادراك مردم را دزديد و فهم و شعور ملت‌ها را چپاول كرد و آنها را در جهل و بي‌خبري نگه داشت تا مثل حيوان بار بكشند و استثمار شوند و نفهمند. بايد چشم آنان را بست تا مثل الاغ كارگاه روغن‌گيري از آنچه بر آنان مي‌رود، بي‌اطلاع باشند. قرآن كريم درباره اهل عذاب مي‌فرمايد: «اوْ كُنّا نَسْمَعُ اوْ نَعْقِلُ ما كنا في اَصحابِ السَّعير؛ اگر درك و شعور و فهم داشتيم در آتش سوزان نبوديم.» اين بدترين، بي‌رحمانه‌ترين و جنايت‌بارترين ضربه استعمار است كه بر پيكر ملت‌هاي استعمارزده، چه مستعمرات و چه ممالك ظاهرا مستقل، ولي تحت نفوذ و سلطه استعمار، به دست استعمارگران وارد مي‌آيد. اين مردم فلك‌زده بايد از فرهنگ و علم و ادب، به معناي واقعي به كلي محروم باشند و درهاي فضيلت به روي آنها بسته شود. راستي آمار بي‌سوادان مستعمرات در نيمه دوم قرن بيستم، لرزه بر اندام هر انسان شرافتمندي مي‌اندازد. پاتريس لومومبا، ضمن نطقي كه در جشن استقلال كنگو در حضور پادشاه استعمارگر بلژيك ايراد كرد، گفت: «در سراسر مملكت ما تعداد تحصيلكرده‌ها از 200نفر تجاوز نمي‌كند و براي هر 50هزار نفر، يك دكتر نداريم.» هنوز كه هنوز است در سراسر كنگوي 14ميليون نفري يك طبيب يا يك مهندس سياهپوست، كه از مردم اصلي كنگو باشند، وجود ندارد. دست استعمار تاكنون نگذاشته الفباي زبان اصلي كنگو [لنگاله] ترسيم شود و به طور كلي آن را نسخ كرده است و حتي يك كتاب يا يك روزنامه به زبان اصلي كنگويي در سراسر خاك كنگو كه بيش از 000/700/2 كيلومترمربع [يك برابر و نيم ايران] است، وجود ندارد. در آنگولا، مستعمره پرتغال، با 000/500/4 جمعيت فقط 750 نفر، آن هم با برنامه قرون وسطايي به تحصيل مي‌پردازند و در مدت 350 سال استعمار، فقط چهار نفر آنگولايي توانسته‌اند خود را به دانشگاه برسانند و تازه اينها پس از فراغت از تحصيل، از مراجعت به وطن و خدمت به هموطنان خود محروم شده‌اند. قبل از آنكه الجزاير به چنگال فرانسه بيفتد، به اعتراف ژنرال فاتح آن كشور، تقريبا تمام مردم الجزاير سواد خواندن و نوشتن داشتند، ولي در اثر فجايع استعمار و مبارزه با شعور مردم، در سال 1887 ميلادي، طبق آمار رسمي دولتي از 500هزار بچه الجزايري كه در سن تحصيلي قرار داشتند، فقط 963 نفر مشغول تحصيل، آن هم در مدارس مخصوص فرانسويان بوده‌اند. در اين زمان كه ممالك آزاد جهان مي‌كوشند تا مرگ آخرين بي‌سواد مملكت‌شان را جشن بگيرند، در سرزمين‌هاي اسير دست گرگان استعمار، چه رسمي و چه غيررسمي، آمار بي‌سوادها بر محور 95- 85درصد دور مي‌زند. قسمتي ديگر از جنايات استعمار: اگر استعمارگران متمدن! مثل بخت‌النصر، چنگيزخان و... حمله مي‌كردند، مي‌زدند، مي‌بستند، مي‌كشتند و غارت مي‌كردند، براي ارضاي حس توسعه‌طلبي مرزها را مي‌شكستند و همه‌جا را از زير پرچم خود درمي‌آوردند، از اين غارت و چپاول سيستماتيك و ديپلماتيك به مراتب بهتر بود، زيرا تا حدي مردم غارت‌زده از مزاياي رعيت بودن دولت فاتح بهره‌مند می‌شدند. اين غارتگران جديد، قسمت اعظم جهان را در طول چند قرن، زير سلطه خود گرفته‌اند و بدون اينكه مردم غارت‌زده از مزاياي تابعيت دولت‌هاي استعمارگر استفاده كنند، همه‌ داروندارشان به يغما رفته است. انگلستان، رب‌النوع استعمار، ده‌ها و گاهي صدها سال از سرزمين‌هاي برمودا، ايرلند شمالي و جنوبي، هندوراس انگليس، جزاير باهاماس، جزيره گرين‌لند، جبل‌الطارق گرفته تا شيخ‌نشين‌هاي خليج‌فارس، حجاز، يمن و ده‌ها سرزمين ديگر را ميدان ترك‌تازي يا به تعبير بهتر اروپايي تازي خود قرار داده است. از اين سرزمين‌هاي وسيع و پهناور و جزاير پرثروت عقب نگه داشته شده، ميلياردها ميليارد ليره ثروت، به غارت و چپاول برده و مي‌برد. سال‌هاي متمادي تمام وسايل حمل و نقل زميني، دريايي و هوايي انگلستان از اين كشورها تامين مي‌شود. از نفت، الماس، طلا، نقره، پلاتين و سرب گرفته تا پنبه، برنج، نيشكر و... را به طرف اروپاي به اصطلاح متمدن! حمل مي‌كردند و مي‌كنند و در مقابل، به كشورهاي مستعمره رسمي هيچ نمي‌دادند و به كشورهاي ظاهرا مستقل، از قبيل ايران، عراق، تركيه، پاكستان، حجاز، يمن و... داروهاي كهنه بي‌خاصيت يا مضر، اسلحه‌هاي از رده خارج شده، نايلون، سيگار، مواد مخدر، شراب، كنسرو و اجناس كهنه و مستعمل كه هر روز احتياج به ابزار و اسباب يدكي گران‌قيمت داشته باشد، تحويل مي‌دادند و مي‌دهند. فرانسه استعمارگر و افسونكار هم سال‌ها و گاهي قرن‌ها سرزمين‌هاي پهناور الجزاير، ماداگاسكار، آفريقاي غربي، مالايا، آفريقاي اكواتري، گابن، سومالي فرانسه، جزاير كمورو، رونين، گادلوب مارتينگ، جزاير سنت‌پروكلن، گينه فرانسه، پولينزي، جزيره پنس، مجمع الجزاير واليس، جزاير سويالتي، جزاير هولون، فوتونا، متصرفات قطب جنوب، كامبوج، كامرون، ويتنام، موناكو، سار، هاييتي، توگو، تونس، حبشه، ليبي، مراكش و ده‌ها كشور ديگر را غارت و چپاول كرده و مثل همكار استعماري خود انگليس، هستي‌شان را به تاراج برده و مي‌برد. پرتغال حيله‌باز و استعمارگر هم در مناطق جزاير دماغه رود، گينه پرتغال، جزاير سان‌توم، جزاير پرينسيب، آنگولا، موزامبيك، گوا، دامايو، ديو، ماكائو، تيمور پرتغال و... دست‌كمي از همكاران خود در يغما و تارج و ظلم و ستم و جنايت ندارد. جنايات بلژيك در كنگو و مستعمرات ديگر، كمتر از برادران استعمارگر او نيست. آمريكا كه خود قرن‌ها زير سلطه استعمار بريتانيا دست و پا مي‌زد و پس از مبارزات فراوان استقلال‌طلبي، زنجير اسارت را پاره كرد، وقتي به ميدان رسيد كه حريفان، اغلب نقاط قابل استعمار را تصرف كرده بودند و جاي خالي كم پيدا مي‌شد. هر جا رفت با ماموران وزارت مستعمرات انگلستان و ساير غربي‌ها مواجه شد. اين كشور هم بيكار ننشست و به فكر تجديد اسارت ملت‌هايي افتاد كه با عمري مبارزه و به قيمت دادن خون عزيزان خود، تازه از زير زنجيرهاي‌گران استعمار بيرون آمده بودند و براي سروسامان دادن به مملكت‌هاي ورشكسته و غارت‌زده خود در تكاپو بودند. با انعقاد پيمان‌هاي نظامي، عمراني و سرمايه‌گذاري و با اعزام كارشناس و مستشار و... در اين كشورها جاي پايي باز كرد و براي مبارزه با كمونيست‌ها و اخلال‌گران كه اغلب خود مولود بدرفتاري‌ها و جنايات همين عمال استعمار غربي و نتيجه نارضايتي‌هاي ملت‌ها از دخالت‌هاي نابجاي امپرياليسم است، در اين سرزمين‌ها پايگاه نظامي براي خود درست كرد و ارتش‌هاي آنها را كه بايد تنها مدافع منافع ملت باشند، در راه مصالح استعماري خود قبضه و استخدام كرد و رفته‌رفته با قبضه اقتصاد و سياست، از نو ملت‌ها را به زنجير كشيد. استعمار سرخ هم، در اين ميان از نارضايتي عمومي معلول استعمار پليد غرب بهره‌برداري كرد و با ماسك فريبنده حمايت از مظلوم و گرفتن حق كارگر و شكستن سد قدرت قلدرها به جان مردم افتاد و روي هم رفته روزگار ملت‌هاي ضعيف را تباه و سياه كردند. اين را هم تذكر دهم كه منظورم از استعمار، تنها همان شكل شناخته شده و به اصطلاح رسمي و قانوني آن نيست، بلكه نظرم به هر نوع اعمال نفوذ و بهره‌برداري و استثمار بيگانگان از كشورهاي ديگر، خواه مستعمره رسمي و خواه تحت‌الحمايه و خواه ظاهرا مستقل است. مقدمه خيلي سنگيني است. قبل از آن مطالعات زيادي انجام دادم. شرايط اكثر كشورهاي استعمارزده را مطالعه كردم و ديدم كه چه چيزي از آنها مي‌گرفتند و چه مي‌دادند و چگونه رفتار مي‌كردند و همه را در آن مقدمه آوردم. وقتي به دليل شروع مبارزه، كار مكتب تشيع هم مشكل شد، كتاب فلسطين را منتشر كرديم. در تحليل‌هاي آن زمان نقش مخرب دو عامل استبداد و استعمار براي من كاملا روشن بود كه مثل دو لبه قيچي حقوق ملت‌ها را مصادره مي‌كردند و فكر مي‌كردم اين دو عامل از مهم‌ترين عوامل مشكلات مردم، فقر، ف